کاش می شد یکبار برای همیشه در عالم رؤیا مرد
بعد از ارضای همخوابگی با عشق، آزادی، انسانیت
و با دوست
دوست
دوست
دوستی که دیری است جایش را
تمام دروغ های زشت و زیبای عالم گرفته اند..
The funny thing about memory is that it can’t be fully trusted
And yet, in the end, it’s the only truth we have
And no matter how painful it is, you gotta look at the truth because sometimes…
it’s the only thing that can save you
It’s the only thing…that can set you free
anna(Mindscape)-2013
سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست
Yesterday, it was my birthday
I hung one more year on the line
I should be depressed
My life’s a mess
But I’m having a good timeI’ve been loving and loving
And loving
I’m exhausted from loving so well
I should go to bed
But a voice in my head
Says "Ah, What the hell
(Paul Simon)
کار سختی نبود تنها باید یک عمر اظهار زنده بودن می کردم اظهار نفس کشیدن لذت بردن زندگی کردن اظهار خوشبختی از فشار هرزه دستی و بلند فریاد زدن که آه من بسیار خوشبختم تنها باید تمام کتابهایم را برای خودم مرور می کردم تمام داستانهایم را در تنهایی می خواندم و ضبط می کردم و دکمه پخش را می زدم و جمله به جمله اصلاحش می کردم تنها باید تا یک سال دیگر خمیر دندان بدمزه ام را تنهایی تمام می کردم تمام وعده های قرص هایم را آلارم می گذاشتم و باید به تمام آینه ها می خندیدم می توانستم با آن ور ذهنم دوست شوم و برایش دامن چین دار بخرم و تمام شکلات hobbyهای بقالی های عالم را که همیشه بهانه خوب بودن و انگیزه بهشت رفتنش بوده است برایش بخرم می توانستم یواشکی با آن ور ذهنم به تمام صحنه ها و شعرهای عاشقانه دنیا به تمام فیلم های پورنوی خاک خورده بالای کمد پوزخند بزنم و دستش را بگیرم و ببرمش روی پل هوایی و دو تایی با هم سیگار دود کنیم می توانستم در آزمون آینده قبول شوم و بروم یک شهر دور و خودم باشم و بعد انصراف از تحصیل بدهم و فیلمنامه بنویسم می توانستم یک روز، تنها در یک ساعت تمام لباس های چرک دو ماه مانده را رو تختی و رو بالشی و ملحفه ها را در یک تشت بزرگ مسی بریزم و تمام قوطی برف را خالی کنم و با کف هایش حسابی بازی کنم و دیگر احساس گندیدن نکنم می توانستم می توانستم می توانستم اما نمی دانم چرا یکهو وعده قرص های صورتی ام رسید و آلارم گوشی ام آن آهنگ قدیمی را در گوشم نواخت و دستم دراز شد به سمت قوطی قرص ها و دیگر نفهمیدم چه شد
وقتی داشتم کتاب ایدوس دمارسو را می خواندم با جمله ای بدبینانه برخوردم که نویسنده آن را به ژولیوس سزار نسبت داده بود: امکان ندارد که آدمی عاقبت شبیه کسی نشود که دیگران فکر می کنند او هست.
(مارکز، خاطرات روسپیان سودازده من)
صفویان برای جانشینان خود یک گروه مذهبی(علمای شیعی) به ارث گذاشتند که در مبارزه با اقتدار شاه به اندازه کافی قدرت داشت و بدین ترتیب در ایجاد دولت نوین ایران دخالت کردند. علی رقم رفتار سراسر سرکوبگرانه نادر شاه با علما، مجتهدین در دوره قاجار با قدرتی به مراتب بیشتر از آنچه در پایان دوره صفویه اعمال کرده بودند، ظاهر شدند. یکی از دلایل اصلی آن، این است که نادر شاه با لغو منصب صدر به جای ارتقای آن، واپسین شانس نهاد سیاسی را برای چیرگی بر مجتهدین از میان برد. در این خصوص قابل توجه است که یک سده بعد، ناصر الدین شاه در تلاش برای تسلط سیاسی بر نهاد مذهبی، منصب امامت جمعه را ایجاد کرد. امام جمعه مستقیماً از سوی شاه گماشته می شد و همان موقعیت نیرومندانه صدر در دوران صفویه را به نمایش می گذاشت.
راجر.م.سیوری، تحقیقاتی در تاریخ ایران عصر صفوی، ترجمه عباسقلی غفاری فرد و محمد باقر آرام، ص 208.
تمـام سایـه ها را می کشـم بر روزن مـهتـاب
حضـورم را ز چـشم شـهر حـاشـا می کنم هر شب
(محمد علی بهمنی)
پخش مستقیم جلسات نمایندگان مجلس نه اقدام در خور تحسین صدا و سیما بلکه وظیفه ی این نهاد است که چنگ انداخته بر فضای کشور و تنها گزینش می کند. اینجا دیگر مراسم تحلیف نیست که مدام زن چادری دوربین به دست را مدال افتخارش کند و داد بزند ببینید این است واقعیت جامعه ی دموکراتیک ایران! اینجا جلسه نمایندگان ماست و سکوت این بانوان واقعیت تلخ جامعه ی زنان ما..
از جماعت زنان دلم گرفت
آن جماعت عظیم
روز جشن
صبح امید
یک کبوتر سفید بینشان نبود
جملگی سیاه
جملگی کلاغ…
شرمتان باد که این پوشش روزی نماد اعتراض بود و حالا..